Saturday, June 29, 2013

سلام مردم! من سيد على خامنه‌اى هستم!




khamma




در میدان بعدى، داستان جنبش سبز و اصلاح‌طلبان را با هم تمام کردم … همه را کشیدم دنبال روحانى، اگر مردم حاضرند او را معتدل و مردم‌سالار بخوانند، حتما من را هم معتدل و مردم‌سالار خواهند دانست…حماسه یعنى همین!







مى‌خواهید بدانید قصه این انتخابات چه بود؟ مى‌گویم.


… پیپى مى‌کشیدم. اهل شعر و ادب بودم. سخنران خوبى بودم؛ مثل مفتح. ولى او دانشکده الهیات رفته بود، من در عوض ادبیاتم خوب بود. از آخوندهاى روشنفکر محسوب مى‌شدم. جلال آل احمد و شریعتى را خوانده یا مى‌شناختم. در کنگره حافظ هم مثل یک رئیس جمهورِ فرهیخته مقاله ارائه دادم.


… شیک پوش بودم. تا پیش از مرجع شدن، لباده مى‌پوشیدم.


از اولین آخوندهایى بودم که جلوى عمامه‌ام زلف مى‌گذاشتم. تا پیش از آن عیب بود. سیدعبدالرضا حجازى هم زلف مى‌گذاشت. خوش قیافه بود. منبر خوبى هم داشت. … بگذریم که بعدها «لاابالى‌»گرى کرد،کُشتمش. … ولى امام که بیشتر کُشت


 


یادِتان هست که سرِ فتواى سلمان رشدى، خواستم تا ابعاد این کارِ تروریستىِ بین المللى را آبرومندانه جمع کنم، خمینى با من چه کرد؟


 


همین آقایانِ اصلاح‌طلب و محبوبِ مردم، آن روز هیچ کدام صداى‌شان در نیامد که بروند به امام عظیم‌الشأن‌شان بگویند، این چه فتواى نابخردانه‌اى است شما صادر مى‌کنى؟


هیچ کدام هم پشتِ من نایستادند.


 


این آقایان از همان وقت دشمنى را با من شروع کردند. این ها که نزدیکان خمینى و طیفِ چپِ آخوندها بودند، تمام کُشتارهاى از شبِ انقلاب، توسط قاضیانِ شرعِ خمینى از خلخالى و موسوى تبریزى و امید نجف آبادى گرفته تا کُشتار سال ١٣۶٧، را یا تایید مى‌کردند و یا مسئولِ آن بوده‌اند.


حالا این‌ها، و این روزها، عمامه خونین را به آب مردم سالارى شسته، و محبوب القلوب شده‌اند…


وجیه الملّه شدن را از خودشان یاد گرفتم، و به دستِ خودشان این بار حماسه آفریدم.  شگفتا که این شیوه چقدر موثر است!


دیدید این مردم در عرض سه روز از شیخ حسن روحانى چه ساختند؟! … شانزده سال، بالاترین مقامِ امنیت کشور، منصوب خودِ بنده!


و ببینید کسانى که شخصا در دوران امام عظیم الشأن حکم اعدام و سرکوب صادر کرده‌اند، الان مرجع تقلید شده‌اند؛ آخوندِ مردمى شده‌اند.


این‌ها چون الان دست شان از قدرت کوتاه شده و دکانِ دشمنى با من باز کرده‌اند، در چشم مردم دموکراسى خواه شده‌اند!  حال آن که، گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هرآنچه هست گیرند…و اگر نوبتِ جواب شود، هرکدام از این ها در نوبتِ خودشان، براى رضاى امام عظیم الشأن و مردم سالارشان، برمن پیشى گرفته‌اند و از من بیشتر سرکوب کرده‌اند.


در طول چهار سال گذشته فکر کردم اگر این مباشرانِ سرکوبِ دورانِ امام عظیم الشأن مى‌توانند از برکت عوام فریبى و فراموشکارى مردم اصلاح‌طلب و مردم سالار بشوند، چرا من نشوم؟   [ یا اگر مردم به شرط دُرستکارى مى‌بخشند، ولى فراموش نمى‌کنند، چرا محبت مردم شامل حالِ من نشود؟] *


این چه سِحرى است این ها در کار مى‌کنند که یک شبه فرشته مى‌شوند و من اهریمن مى‌مانم؟


تصمیم گرفتم با این انتخابات سِحرشان را باطل کنم؛ حماسه یعنى همین:


«حماسه حضور مردم باطل السحر بافته‌ها و گزافه‌های دشمنان و حسودان شد.»


 


«دشمن» که مى‌گویم، منظورم اول استکبار و دشمن خارجى است، دوم همین رفقاى گذشته و بى بصیرتان امروز.


 


این ها از همان روز اولى که مرا رهبر کردند، مى‌خواستند مرا زیرِ دست خود نگاه دارند. من هم که علیل نبودم. از همه آنها عُرضه بیشترى براى رهبرى داشتم.  آن‌ها براى تمهیداتِ حفظ خود بعد از خمینى نیز بیشتر فعال بودند.  دوران پس از خمینى براى مدتى همه مى‌ترسیدیم نظام از هم بپاشد.  بنابرین به یک چهره معتدل و مورد وفاق براى رهبرى نیاز داشتند. کسى به من لطفى نکرده بود که بعد طلبکارى کند.


منتظرى را اول آنها خلع‌اش کردند، بعد من حصرش.


همین حاج احمد آقا که خودش با هاشمى مرا رهبر کرده بود، اولین کسى بود که با من بناى مخالفت گذاشت. خدا از سرِ تقصیراتش بگذرد. زمان ریاست جمهورى هم وقتى به دیدار امام مى‌رفتم گاه ساعت ها مرا در دفتر مى‌نشاند. مى‌گفت امام خوابند.


وقتى بنى صدر با ماشین اش تا دمِ دفتر جماران مى‌آمد، من باید ماشینم را پشت ایست بازرسى دوم مى‌گذاشتم و تمام کوچه جماران را پیاده مى‌آمدم. مگر یادم مى‌رود؟


دلم از این ها همیشه خون بوده است. زمانِ خمینى که خیلى دستم به خون آلوده نبود. اول دورانِ رهبرى من هم که کسى به من گوش نمى‌کرد. هر کارى کردیم با هم کردیم؛ اگر کُشتیم با هم کُشتیم؛  براى حفظ نظام…. نظام که مالِ من نبود.


شریف‌ترینِ این‌ها همان خاتمى است. اما هوش و شهامت‌اش را براى نقش‌هاى بزرگ بکار نمى‌گیرد.  ببینید اولین ومهم‌ترین نقص او کجا بود؟


و هیچ کس، هیچ کس، به این نکته ساده توجه نکرد! … این همه سیاست‌مدار، این همه روزنامه‌نگار، این همه تحلیل‌گر و استراتژیست،  یک نفر به او نگفت.


سید آمد بر سر قدرت، با نام اصلاحات! … عجب!


اول خودش نگفت؛ اما خیلى زود نام اصلاحات روى خودش گذاشت.


 


….خب، مرد حسابى! رفیق قدیمى، وزیرِ ارشادِ بنده!


یعنى دارى به مردم مى‌گویى من خراب کردم، تو آمدى اصلاح کنى؟! … بعد مرا «رهبرِ فرزانه» هم صدا مى‌کنى؟!


انتظار دارى من هم بگویم بفرمایید تشریف بیاورید خراب کارى هاى مرا اصلاح بفرمایید؟!


خودشیفته بودى و یا واقعا مى خواستى مرا به اصلاحات تشویق کنى؟!


بعد هم خمینى را همگى عَلَم مى کنید مى زنید توى سرِ من؟! او مظهر دموکراسى مى شود و من مظهر دیکتاتورى؟!


 


اطرافیانِ سید را هم یک عده آدمِ ضعیف النفس و کم هوش گرفته اند.  خودشان با من این کار را کردند؛ اطرافین شان با رفسنجانى در انتخابات مجلس ششم.


 


الان هم می بینم که خوشبختانه براى از یاد بردن موسوى و کروبى – و تک تک خواسته‌هاى‌شان که خون مردم پاى آن است – از هم پیشى مى‌گیرند.


کاسه شان از آشِ بنده داغ‌تر،  بدون آن که فشارى به من وارد کنند، خودِ این جماعت بطور خودجوش همدیگر را با نام ‘اعتدال’ و ‘میانه روى’ مى فریبند.


حماسه یعنى همین!


و اما موسوى و کروبى…


تمام داستان انتخاباتِ این بار از سال ٨٨ شروع شد.


از موسوى که از اول خوشم نمى‌آمد، کروبى هم تا آن موقع چندان طرفدارى نداشت. فکر مى‌کردم هیچ کدام راى نمى‌آورند. همه چیز از آن جا شروع شد که شتابزده به احمدى‌نژاد تبریک گفتم.


آن‌ها ریختند توى خیابان!


فکر نمى‌کردم جدى باشند.  با خودم فکر مى کردم کسانى هستند مثلِ خاتمى.  گفتم «زورآزمایى خیابانى» کارِ خوبى نیست. رها نکردند.


همه رفقاى سابق پشتم را خالى کرده بودند. مجبور شدم سرکوب کنم. آبرویم هم رفت.  به آبرو خیلى حساسم.


آبروى بنده آبروى نظام است. یا قبول دارند یا نه.


همواره مى گویم آبروى نظام را نبرید. آن دفعه هم گفتم ولى گوش نکردند. بعد هم روز ٩ دى مردم را به خیابان آوردم تا نشان دهم در زورآزمایى خیابانى برنده‌ام.


اما باز آن‌ها سماجت کردند. بیست و پنج بهمن به مردم گفتند بریزید بیرون. از حد گذرانده بودند؛  داشتند به بیست و دوم بهمن، یوم اللهِ امام خود، دهن کجى مى کردند.


حصرشان کردم.


اما چهار سال استخوان در گلو بودم. موسوى و کروبى ضربه بزرگى به من زده بودند. خیابان جاى خطرناکى است. در خیابان مردم شعار مرگ بر دیکتاتور علیه من سر داده بودند.


این بار مى‌خواستم فقط کسانى از سدِ شوراى نگهبان عبور کنند که کار را به خیابان نمى‌کشانند. از روحانى خاطرم جمع بود که با من «زورآزمایىِ خیابانى» نمى‌کند. خودش مسوولیت سرکوب خیابان را در داستان کوى دانشگاه بعهده داشت و چهار سال پیش از آن با «تدبیر» خود او قرارگاه ثارالله را براى امنیت شهرى استان تهران راه انداختیم.


افزون بر مشکلات این چهار سال، احمدى‌نژاد هم با عملکردِ بدش آبروى‌ام را برده بود. او را دوست مى‌داشتم، برایش خرج کرده بودم و گفته بودم به او نزدیک تَرَم؛ اما شلوغ مى‌کرد و حمایتش هزینه مى‌ساخت. خاتمى سخنرانى‌هایش را به نظر من مى‌رساند، اما احمدى‌نژاد مى رفت سازمان ملل هرچه دلش مى‌خواست مى‌گفت.


در چنین وضعیتى مجبور بودم سرِ این انتخابات خودم به تنهایى آبروى رفته را برگردانم و یک انتخابات شُسته رُفته و مجلسى سر میز بگذارم:


«آنچه در این انتخابات اتفاق افتاد، ١٨٠ درجه مخالف برنامه ریزی دشمنان بود… ملت ایران کار بزرگ و کارستان انجام داد و در مقابله با دشمنان از خود مهارت نشان داد.»


همه مهارت‌هایى که نشان دادم، در انعکاس به فشارهاى این چهار ساله بود. فشارهایى که با تحریم‌هاى خارجى هم توام شده بود:


«بنده اصرارم بر حضور حداکثری ملت در انتخابات بخاطر این است که حضور قدرتمندانه ملت ایران باعث می‌شود که دشمن مایوس شود و فشار را کم کند و راه دیگری را دنبال کند.»


از جمله این مهارت‌ها، یک تنه جنگیدن در چند میدان بود.


اول و قبل از شوراى نگهبان، مصباح را سر جایش نشاندم. داشت با سر وصدا، پسرخوانده‌اش، لنکرانى، را به من تحمیل مى‌کرد. لنکرانى قابل‌تر از جلیلى بود، اما اگر زیر بار مى‌رفتم شیخ شده بود ولى فقیه؛ نه من!


در میدان بعدى هاشمى را تنبیه کردم.  …هاشمى آمد در نماز جمعه جانبِ فتنه گران را گرفت. گفتم نگذارند دیگر نماز جمعه بخواند.


در این انتخابات با این که دودل بود، کاندید شد. در شوراى نگهبان اختلاف افتاد. عده اى را فرستادم تا آنها را به رد صلاحیت او مطمئن کنم. او جا خورد و ترسید.  نگران شد که مبادا من اشتباهِ چهارسال پیش را تکرار کنم.


گفت که مى‌خواست براى من حماسه بسازد! اما نمى‌دانست که چندى بعد به حماسه‌اى که با عبور از او مى‌سازم، تعظیم مى‌کند.


دراین میدان باید نشان مى دادم کسى که فتنه را محکوم نکرده، راهى در این انتخابات ندارد. روحانى همان اول گفت که فتنه محکوم است، اما هاشمى نگفت. اوقاتم از او تلخ بود، و او هیچ گاه عذرخواهى نکرده بود. بعلاوه او اگرچه خودش نجابت مى کرد، اما ظرفیت «زورآزمایى خیابانى» داشت؛  ممکن بود راه خیابان دوباره باز شود.


به هر حال «ملت از خود مهارت نشان داد.» هم او را ردِ صلاحیت کرد، و هم کارى کرد که او با شنیدنِ نتیجه بگوید:این انتخابات دموکراتیک ترین انتخابات دنیا بود!


حماسه یعنى همین!


در میدان بعدى، داستان جنبش سبز و اصلاح‌طلبان را با هم تمام کردم.  جنبش سبز که یتیم افتاده بود؛ و اصلاح‌طلبان هم که فقط با یک چشمک مى رقصیدند. هیچ گاه هم پاى هیچ اصولى نایستادند که من نگران باشم.


شاید فکر کنید میدانِ آخر، میدان مشایى بود.  نه، نبود.  او را بدون این که من بگویم مردودش مى‌کردند که کردند؛ معلوم بود آب هم از آب تکان نخواهد خورد.


قدرت مشایى، همان اندازه زاده ى توهمِ خود ساخته ى جماعتى از مردم بود،  که ترس از جلیلى، به عنوان کسى که من مى خواهم رئیس جمهور شود.


اما میدانى جدید گشوده‌ام با اصول‌گرایان.  این بازندگانِ انتخابات که همگى الان گیج و گنگ و حادثه دیده‌اند، حرفى ندارند بزند.  چه بگویند؟  بگویند رهبر چرا به سودِ آنان تقلب نکرد؟


برعکس، اکنون آنان از من خجل‌اند.


حماسه یعنى همین!


……


القصه، همه را کشیدم دنبال روحانى؛ کسى که بیشتر از هرکسى با من کار کرده، و به من نزدیک بوده است.  او میانه‌ى من و رفسنجانى است. هم در مناسبات و هم در خطِ سیاسى.


اگر مردم حاضرند او را معتدل و مردم‌سالار بخوانند، حتما من را هم معتدل و مردم‌سالار خواهند دانست؛ هیچ استدلالى نیست که او را از من متمایز کند.  پس خودم پا پیش گذاشتم…


با راى جمع کردنِ واضح براى روحانى شروع کردم.  هرکسى مى‌دانست که مخالفِ نظام، در صورتى که پاى صندوق بیاید، از میان کاندیداها به روحانى راى خواهد داد.  گفتم:


«توصیه اول من حضور پرشور پای صندوق رای است، ممکن است بعضی بدلیلی نخواهند از نظام اسلامی حمایت کنند، اما از کشورشان که می‌خواهند حمایت کنند. همه باید بیایند….هرکس که انتخاب شد اگر دارای رای سدید و محکم باشد، بهتر میتواند مقابل دشمنان و معارضین بایستد.»


 


بعد از انتخابات هم نتیجه حماسه‌اى را که آفریدم، در یک نکته براى شما مردم عزیز توضیح دادم:


 


 «ما به مردم عزیزمان عرض کردیم که خب مردم نظامشان را دوست میدارند، مى‌آیند رأى میدهند؛ اما اگر احیاناً کسى هم هست که با نظام اسلامى خیلى دل صافى ندارد، اما براى کشورِ خودش و منافع کشور اهمیت قائل است، او هم بیاید. لابد بعضى‌ها از این مجموعه بودند و آمدند.  این نشان‌دهنده‌ى چیست؟  نشان‌دهنده‌ى این است که حتّى کسانى که طرفدار نظام هم نیستند، به نظام اعتماد دارند؛ آنها هم میدانند که نظام جمهورى اسلامى منافع کشور را و عزت ملى را میتواند حفظ کند و از آن دفاع کند. مشکل دولتها در کشورهاى مختلف این است که در مقابل هجمه‌هاى جهانى، در مقابل طمع‌ورزان بین‌المللى، قادر نیستند از ملتشان، از منافعشان، از عزتشان دفاع کنند. جمهورى اسلامى، استوار و مستحکم مثل شیر در مقابل دشمنان ایستاده، از منافع ملت دفاع میکند؛ این را حتّى آن کسانى هم که احیاناً آمدند رأى دادند، اما به نظام اعتقادى هم نداشتند، با این کارِ خودشان تصدیق کردند؛ نشان دادند که اعتماد به نظام جمهورى اسلامى، عمومى است. این هم یک نکته، که خیلى مهم است.»


 


حال شما هستید که تا چه حد هوشیارانه براى خواسته‌هاى تان تلاش مى‌کنید.  بدانید هیچ ملتى بدون تلاش و بى‌هزینه، و فقط با کاغذى به صندوق ریختن در روزِ انتخابات، به خواسته هاى بنیادین اش نرسیده است.


من حماسه ى خود را ساختم؛  شما هم حماسه‌ى خود را بسازید!


———


*نوشته داخل کروشه در نسخه اصلى دردِ دل مقام معظم رهبر نیست، و احتمالا آرزوى شخصىِ و کودکانه ناقِل است.






سلام مردم! من سيد على خامنه‌اى هستم!

No comments:

Post a Comment